به گزارش خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی کردتودی، از آنجا که دشمن در جبهههای جنگ ناکام و شکست خورده بود، دست به جنگی نا برابر زد و به بمباران شهرهای ایران روی آورد و بارها در طول دوران هشت سال دفاع مقدس مردم بی گناه شهرهای ایران مورد آماج حملات هوایی رژیم بعثی عراق قرار گرفتند.
از سهمناکترین این بمبارانها میتوان بمباران ۲۸ دی سال ۱۳۶۵ سنندج با ۲۲۰ شهید را نام برد. و شاید به دلیل موقعیت جغرافیایی، اجتماعی و استراتژیکی شهر سنندج به عنوان مرکز استان که پشتیبان جبهههای غرب و شمال غرب، بتوان بمباران ۲۸ دی را مهمترین بمباران شهرهای استان کردستان در طول سالهای دفاع مقدس نامید.
اولین بمب به شلوغ ترین منطقه مسکونی شهر سنندج برخورد کرد. آن روزها در این آپارتمانها که امروز نیز هنوز یادگارهای جنگ را بر پیشانی خود دارند بالغ بر ۶۰۰ خانوار زندگی می کردند.
اولین بمب در یک آپارتمان مسکونی و در نزدیکی یک مدرسه ابتدایی فرود آمد و هنوز صدای انفجار اول به پایان نرسیده بود که صداهای بعدی هم شروع شد. این بار محله چهارباغ و بعد خیابان انقلاب و در نهایت خیابانهای اکباتان و میدان لشکر هدف بمب افکنهای رژیم بعث عراق قرار گرفتند.
این پایان راه نبود مثل اینکه هواپیماهای بعثی قصد داشتند سنندج را به خاک و خون بکشند زیرا به شلوغ ترین محله سنندج هم رحم نکردند و با بمباران محله پیرمحمد باعث خلق یکی از فجیع ترین جنایتهای بشری شدند و دست آخر هم به مجتمع مسکونی لشکر واقع در پادگان سنندج یورش برده و آنجا را با خاک یکسان کردند.
سکوت و آرامش شهر شکست و ۱۸ نقطه سنندج در فاصله کمتر از شش دقیقه توسط پنج بمب افکن رژیم بعث عراق مورد حمله ای ناجوانمردانه قرار گرفت که هنوز هم آثار آن در کوچه پس کوچه های شهر خودنمایی می کند و هنوز هم که از کوچه های شهر عبور می کنی صدای ضجه مادران و گریه کودکان به گوش می رسد.
نمیدانم از کدام شهدا بنویسم؟ از بتول حسینی که به اتفاق سه فرزند کوچکش چنور، خبات و چیمن به دیدار معبود میشتابد؟
خانواده ای پنج نفره در منزل خود به خون غلطیدند و امروز تنها باقی مانده آن جمع یعنی پدرشان هنوز هم وقتی اسم ۲۸ دی ماه به گوشش می خورد اشک از چشمانش سرازیر می شود و تنها کار زندگی اش سرزدن به بهشت محمدی سنندج و دیدار با اعضای در خاک خفته خانواده اش است.
شهیده بتول حسینی در شهر سنندج متولد شد، پدرش احمد و مادرش شهیده فاطمه بیابانی بود ، ۱۵ دی ماه سال ۱۳۳۹ پا به عرصه ی وجود نهاد، دوران کودکی اش در کانون گرم خانواده سپری شد ، توفیق تحصیل علم را پیدا نکردو در محضر مادر دلسوزش درس چگونه زیستن را فرا گرفت و در سن هفده سالگی با آقای شکرالله مشیری علی آباد از دواج کرد و زندگی مشترکشان در کمال سادگی شکل گرفت ،
اول شهریور سال ۱۳۵۸، اولین فرزندشان چنور دیده به جهان گشود چنور دو ساله نبود که بردارش در آستانه سال جدید در شانزدهم اسفند ماه سال ۱۳۵۹ به جمع خانواده پیوست ، چنور و خبات به محفل خانواده صفای خاص بخشیده بودند وگاهی در بازی های کودکانه ی خود والدین را نیز شریک می کردند که سومین فرزند خانواده در ۳۱ شهریور ماه سال ۱۳۶۲ دیده به جهان گشود و سه بهار از زندگی آخرین فرزند خانواده نگذشته بود که چنور با رسیدن به سن ۷ سالگی در کلاس اول ثبت نام کرد .
بعد از امتحانات ثلث اول همان سال این مادر فداکار بر اثر بمباران هواپیماهای رژیم بعث عراق مظلومانه در بعداز ظهر روز یکشنبه ۲۸ دی ماه سال ۱۳۶۵ به همراه سه فرزند دلبندش به شهادت رسیدند و فراز پاکشان در کنار هم در گلزار بهشت محمدی برای همیشه تاریخ حکایت از مقاومت ایثار و از خود گذشتگی مردم این دیار می کنند.
آقای مشیری که تنها بازمانده این خانواده ۵ نفره بوده است و سفیدی ریش و مو بر ظاهری پوشیده شده بود در گفتگو با خبرنگار کردتودی اظهار داشت: ما در هنگام بمباران محله گلشن بودیم و در خیلی از مناطق شهر سنندج همزمان بمباران شد. وقتی صدام معدوم در جبهههای جنگ ناکام و شکست خورده بود، دست به جنگی نابرابر زد و به بمباران شهرهای ایران روی آورد تا شاید بتواند با به شهادت رساندن مردم بیگناه موجبات خوش خدمتی به استکبار و صهیونیسم را فراهم کند.
وی گفت: من آن روز همانند هر روز بعد از خوردن نهار برای کارگری به محل کار رفتم و هنگام بمباران فوراً به منرل برگشتم و با آن صحنه مواجه شدم که بعد از ۳۷ سال از آن ماجرا حتی تعریف کردنش هم برایم دشوار است.
وی ادامه داد: این روز یادآور خاطراتی تلخی است که قلب تک تک مردم استان کردستان را جریحهدار کرد و تا به امروز، هیچ یک از خاطرهها محو نشده و زخمهای آن روز هنوز برای مردم این دیار تازه و آثارش در کوچه پس کوچههای شهر نمایان است.
روايت كاركنان بيمارستان
يكي از كاركنان بيمارستان توحيد سنندج در شرح ماجراي آن روز مي گويد: ما كار عادي خود را آغاز كرده بوديم كه به ناگاه سيل افراد و مراجعان ما زياد شد و شهدا و مصدومان فراواني را به اين بيمارستان انتقال دادند وضعيت به گونه اي بود كه تمامي راهروهاي بيمارستان مملو از افراد مجروحي بود كه هركدام با جراحتي در انتظار كمك بودند.
نقاط زیادی از شهر سنندج بمباران و دود و آتش از برخی محلههای شهر بلند شد؛ با چشمان خودم کامل مشاهده کردم که چگونه مردم بماران میشدند، بعد از اینکه بمباران تمام شد و هواپیماها رفتند صدای فریاد مردم و آژیر آمبولانسها به گوش میرسید.
خانوادهای در سنندج پیدا نمیشد که یکی از فامیلهایش مصدوم یا شهید نشده باشد به نوعی همه درگیر این حادثه غمانگیز بودند، معمولاً مراسم ختم و تشیع جنازهها به صورت دسته جمعی برگزار میشد و برخی خانوادهها چند تا شهید داشتند.
پرونده قطور شهدای ۲۸ دیماه ۶۵ سنندج آنقدر دردناک است که خواندن برگ برگ آن بارها گلوی انسان را میفشارد. مگر میشود تنها لحظهای خود را جای بازماندگان آن جنایت قرار داد و متأثر نشد؟!
ولی مردم شجاع، غیور، فداکار وایثارگر استان کردستان بعد از حملات هوایی دشمن عقب نشینی نکردند بلکه با توان بیشتری در میدان های مبارزه علیه رژیم بعثی حاضر شدند و در این راه هم بالغ بر ۵ هزار و ۴۰۰ شهید تقدیم انقلاب کردند.
انتهای پیام/